1395
سال 1395 پیشاپیش مبارک
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
زمینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
مــــــــــرد بــایـد
حــــــــــــرفـش.
قـــــــــــــولــش.
فــــــــــــکــرش.
نـگــــــــــاهـش.
قـلـــــــــــبش.
و ...
آنــقــدر مــردانــه باشد.
کـه بـتـوان تا بـیـنهـایــت دنـیــا.
بـه او اعـتــمــاد کــرد ...
یلدا یعنی یادمان باشد
که زندگی آنقدر کوتاه است
که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را
باید جشن گرفت
یلدایتان پیشاپیش مبارک
دانش در دو صورت خطــرناک می شــود
اول اینکه در دست آدم نادانی قرار گیــرد
و دوم اینکه فکر کند به هدف خود رسیده است…..!
جرج برنارد شاو
لطفا از سایت زیر دیدن نمایید .
با تشکر
http://www.wimaxiran.blogfa.com
گاهی واژها وسوسه میکنند مرا
تا غزلی بگویم برای زیبایت
گاه از خود بی خود میشوم و فکر میکنم
میتوانم ترا بسرایم
من کجاو غزل کجا
من کجا و ردیف و قافیه کجا
شعر تویی و غزل چشمانت
گاه این واژها وسوسه ام میکند
که غزل بگویم.
بعضی وقتا فقط سکوت باید کرد
فقط خودت و سکوتت باشی
شاید باورت شود
چه شد که رفت
چه شد که چنین ارام خوابید
برای همیشه خوابید .
مهربان من
آهنگ حضورت در کنارم آنقدر لطیف و شاعرانه است
که من را مدهوش میکند…
تو تنها کسی هستی” که برای من ارزش فکر کردن را داری!!
خوش به حال کسی که در صحنت ، زیر باران اسیر خواهد شد . .
دارم از دوری تو می میرم ، دعوتم کن که دیر خواهد شد . .
پادشاهان همیشه محتاجت ، مهربانی برای تو عادت
هر گدایی که خادمت باشد ، در دو عالم امیر خواهد شد . .
چشم هایت نهایت دریاست ، بس که جذابی و تماشایی
روبروی نگاه آبی تو ، آسمان سر به زیر خواهد شد . .
با هزاران امید آمده است ، تا بخواند غزل برای دلت
اگر او را تو اعتنا نکنی ، شاعری گوشه گیر خواهد شد . .
بیش از این در توان شاعر نیست ، باید اما دوباره بنویسم
آن امامی که عاشق شعر است ، مگر از شعر سیر خواهد شد .
دو زن هرگز با يکديگر دوستی و محبت نمی ورزند مگر به خاطر توطئه بر عليه زن سوم . آلفونس کار
عشق تجارت خطرناکیست که همواره به ورشکستگی می انجامد. شانفور
عشق چیزیست که نخست به شما پرو بال می دهد تا بعد بهتر بتواند بدامتان بیندازد. د. اسمیت
عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست. کوستین
عشق نمی دانم چیست و نمی دانم چگونه سپری می شود . مادموازل دوسگوری
بدترین گناه این است که به کسی که شما را راستگو میداند دروغ بگویی. شکسپیر
در آن لحضه که بشدت احساس تنهایی میکنی مطمئن باش که یکی برای دیدنت لحضه شماری میکند. شکسپیر
دوست داشتن هميشه گفتني نيست؛ گاه سکوت است و گاه لبخند است گاه نگاه است
زندگي بدون عشق همچون باغ بدون آفتاب است که گل ها در آن مرده اند.
من از این گفته خیلی استفاده کردم وبه نتیجه ای که میخواستم رسیدم :
هیچ گاه کسی را دوست نداشته باش، چون دوست داشتن اسارت است و
اسارت انسان را به جنون میکشاند و هرگاه کسی را که دوست داشتی رهایش کن
، اگر به سویت باز نگشت بدان از اول هم مال تو نبوده است. دکتر علی شریعتی
در دو چشمش گناه مي خنديد
بر رخش نور ماه مي خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله ئي بي پناه مي خنديد
شرمناك و پر از نيازي گنگ
با نگاهي كه رنگ مستي داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت:
بايد از عشق حاصلي برداشت
سايه ئي روي سايه ئي خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسي روي گونه ئي لغزيد
بوسه ئي شعله زد ميان دو لب
فروغ فرخزاد
چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی
یکی که بهش اعتماد داری
بهت اعتماد داره
از دلتنگی هاش برات میگه
از دلتنگی هات براش میگی
آروم میشه
آروم میشی
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه
خدايا!
من دلم قرصه!
كسي غير از تو با من نيست
خيالت از زمين راحت، كه حتي روز روشن نيست
كسي اينجا نميبينه، كه دنيا زير چشماته
يه عمره يادمون رفته، زمين دار مكافاته
فراموشم شده گاهي، كه اين پايين چه ها كردم
كه روزي بايد از اينجا، بازم پيش تو برگردم
خدايا وقت برگشتن، يه كم با من مدارا كن
شنيدم گرمه آغوشت
اگه ميشه منم جا كن...
کـــــــــــاش بودنهـــــــــــا را قدر بدانیم
به خـــــــــــــــــدا قسم
نبودن ها همین نزدیکیهاست!
زندگــــــــــــــــــــی
مثه آب توی لیوانه ترکــــــــــــــــ خورده میمونه
بخوری تموم میشــــــــــــه
نخوری حروم میشـــــــــــــــه
از زندگیت لذت ببر چون در هر صورت تموم میشـــــــه
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی..
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی .
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات.
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که.
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای.!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی.
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود.
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات.
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که.
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای.!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی.
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود.
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید
سلام بچه ها
مرسی که به وبلاگم سر میزنید و نظر میدین
واقعا ممنونم ولی یه چیزی
اگه دوس دارین منم به وبلاگتون
سری بزنمو نظر بدم لطفا اسم وبلاگتونو بنویسید
مرسی از همه
آن که برچشم پُرازنازتودلباخته است
سالها با غم تو سوخته و ساخته است
در جهانی که همه در پی لذت هستند
غیرعشق تو به خود هیچ نپرداخته است
کاش حرفِ دلِ پردردِ مرا می دانست
آن که بین من و تو فاصله انداخته است
بعدِ آن روز که رفتی ، دل من در هر جا
پرچم عشق تو را باز برافراخته است
عشق تو مثل سواری است که همراه نسیم
سمتِ کوتاهی دیوارِ دلم تاخته است
کی شود باز ببینم که در این هُرمِ غریب
مهردستت به سرم سایه ای انداخته است
گرچه دنیامان پر از درد سر است
حال و روزم با تو خیلی بهتر است
بر شبِ شعر خیالاتم بتاب
چلچراغ چشم هایت محشر است
با تو ساعت زودتر طی می شود
دوری از تو، واقعا رنج آور است
زورقِ دل، در خیالت غرق شد
موج های یاد تو ویرانگر است
سیل با من بیشتر رخ می دهد
دود آهم، ابر باران آور است
گاه گاهی نیستی و غافلی
همچنان اما خیالت در سر است
مرده شور ماه و سال و روزگار
بی تو مرگ از زندگانی بهتر است
ساز شعرم باز تاثیری نداشت
گوش قلب سنگ تو، گویا کر است
زيبايي ام را پاياني نيست
وقتي كه در چشمان تو به خواب مي روم
و هراس كودكانه ام را از پای در می آورم
در عطري كه از تو بر سينه دارم
چه بي پروا دوستت دارم
ﺍﻱ ﻓﻠﻚ ﮔﺮﻣﻦ ﻧﻤﻴﺰﺍﺩﻱ ﺍﺟﺎﻗﺖ ﻛﻮﺭ ﺑﻮﺩ
ﻣﻦ ﻛﻪ ﺧﻮﺩﺭﺍﺿﻲ ﺑﺮﺍﻳﻦ ﺧﻠﻘﺖ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺯﻭﺭ ﺑﻮﺩ
ﻣﻦ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﻢﻛﺎﺭ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﻟﻨﮓ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﻦ ﺑﻤﻴﺮﻡ ﻳﺎ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺩﻝ ﺗﻨﮓ ﻧﻴﺴت
میچرخانیم به باغ
به بهشت
به طراوت شکوفه و باران
میگردانیم به خواب
به رویا
به اشتیاق دوباره خیال
میرقصانیم به باد
به غبار
به گیجتابی نور و نگاه
میدوانیم به شب
به مهتاب
به خلوت خوب آسمان
میگشاییم به شعر
به شور
به اعتلای عمیق سکوت
میسپاریم به آب
به رود
به راز مقدس روان
میرسانیم به صدا
به نجوا
به جادوی ناز و نیاز
میلغزانیم به خود
به خدا
به خلوت خوب دعا
ایستاده ام در خنیای زمینی
که با نفسهای تو جوان شده
جایی بین جنوب و شرق
که مختصات قلب من است
زمینی که آسمانش مهربانیست
بزنگاه بهار است در
زمستانهای استخوان کوب
از شرجی و شهد نخلهایش که بگذری
از لیموی یگانه تنگ تکابش که بگذری
با عطر گیج نرگسش چه میکنی دل ؟
جنوبی که باشی
بهبهانی که باشی
از دلت تا دریا راهی نیست
یک نفس عمیق با عطر نرگس ...
شهادت
بزرگترین
محبوب ترین
مهربان ترین
خانوم ترین
مادر دنیا
حضرت فاطمه زهرا سلام اللَّه عليه
علت آفرينش هستى
را تسلیت عرض می نمایم
سال نو مبارک
1394
سلام به همه سال خوبی براتون آرزو
میکنممممممممممممم
سرم شلوغ بودش اصلا نتونستم
بیامممممممممم شمابه بزرگی
خودتون ببخشید مرسی از همه
که نظر میدن
ای کاش احساسم گلی می بود
میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد
رقصان به روی طاق ایوانت
ای کاش احساسم کبوتر بود
بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید
عشقی به قلبت میهمان میکرد
ای کاش احساسم درختی بود
تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت
تو مست در میخانه اش بودی
ای کاش احساسم صدایی داشت
از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی
سرما به جان دشت غم میزد
ای کاش احساسم هویدا بود
در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم
خاموش نمیگشت و نمی آلود
ای کاش احساسم قلم میگشت
تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که " دوستت دارم"ی میگشت
تا معنی احساس من میشد .
خدای من “بهشتی ” دارد، نزدیک، زیبا، بزرگ
و به گمانم “دوزخی ” دارد، کوچک، بعید
و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را
گاهی به بهانه یک دعا . . .
امسال که گذشت انشالله تو
سال جدید
بهترین و
قشنگ ترین و
ارامش ترین و
رویایی ترین و
خلاصه همه چی رو داشته باشید.
هر لحظه را به گونهای زندگی کن
که گویی واپسین لحظه است و کسی چه میداند؟
شاید آخرین لحظه باشد.
عشق، نخستین گام به سوی ملکوت است و
تسلیم، آخرین آن؛ آری تمام سفر دو گام بیش نیست.
زندگی را تنها زمانی میشناسی که آماده سفر به ناشناخته شوی.
اگر به شناخته چنگ بزنی، به ذهن چنگ زدهای و ذهن زندگی نیست.
بیشتر عشق بورز تا بیشتر شوی..
کمتر عشق بورزی، کمتر خواهی بود.
توان عشق ورزیدن تو، ترازوی سنجش توست
و میزان عشق تو، ترازوی وجود تو.
تلاش نکن که زندگی را بفهمی، زندگی را زندگی کن!
تلاش نکن که عشق را بفهمی، عاشقشو!
و چنین است که خواهی دانست؛
این دانستن حاصل تجربه توست،
این دانستن هرگز ویرانگر آن راز نیست.
هر چه بیشتر بدانی در مییابی که هنوز
چیزهای بیشتر و بیشتری باقیاست تا بدانی.
عشق والاترین هدیه خداست این هنر را بیاموز،
ترانه عشق و جشن آن را بیاموز.
عشق نیازی بی چون و چراست،
روح بی عشق قادر به حیات نیست.
عشق خوراک روح و سرآغاز هر آن چیزی است که بزرگ است؛
عشق دروازه ملکوت است.
لاک پشت پشتش سنگین بود و جادههای دنیا طولانی. میدانست
که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت.
آهسته آهسته میخزید، دشوار و كُند و دورها همیشه دور بود.
سنگپشت تقدیرش را دوست نمیداشت و
آن را چون اجباری بر دوش میکشید.
پرندهای در آسمان پر زد، سبک و سنگپشت
رو به خداکرد و گفت: این عدل نیست،
این عادلانه نیست. کاش پشتم را این همه سنگین نمیکردی.
من هیچگاه نمیرسم. هیچگاه.
و در لاک سنگی خود خزید، به نیت ناامیدی.
خدا سنگپشت را از روی زمین بلند کرد.
زمین را نشانش داد.
كُرهای کوچک بود و گفت: نگاهکن،
ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمیرسد؛
چون رسیدنی در کار نیست. فقط رفتن است.
حتی اگر اندکی.. و هر بار که میروی، رسیدهای..
و باورکن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست،
تو پارهای از هستی را بر دوش میکشی پارهای از مرا.
خدا سنگپشت را بر زمین گذاشت..
دیگر نه بارش چندان سنگین بود
و نه راهها چندان دور. سنگپشت به راه افتاد و گفت: “رفتن”،
حتی اگر اندکی.. و پارهای از خدا را با عشقبر دوش کشید.